کرده بود آن مرد بسياري گناه

شاعر : عطار

توبه کرد از شرم، بازآمد به راهکرده بود آن مرد بسياري گناه
توبه بشکست و پي شهوت گرفتبار ديگر نفس چون قوت گرفت
در همه نوعي گناه افتاده بودمدتي ديگر ز راه افتاده بود
وز خجالت کار شد بس مشکلشبعد از آن دردي درآمد در دلش
خواست تا توبه کند زهره نداشتچون بجز بي حاصلي بهره نداشت
دل پر آتش داشت در خونابه‌ايروز و شب چون قليه وي بر تابه‌اي
ز آب چشم او همه بنشست بودگر غباري در رهش پيوست بود
سازگارش کرد، کارش ساز داددر سحرگه هاتفيش آواز داد
چون در اول توبه کردي اي فلانگفت مي‌گويد خداوند جهان
مي‌توانستم ولي نگرفتمتعفو کردم، توبه بپذيرفتمت
دادمت مهل و نگشتم خشم‌ناکبار ديگر چون شکستي توبه پاک
آرزوي تو که بازآيي دگرور چنانست اين زمان اي بي‌خبر
تو غرامت کرده باز ايستاده‌ايمبازآي آخر که در بگشاده‌ايم